داستان کوتاه
دوستی می گفت:
خیلی سال ها پیش که دانشجو بودیمبعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند
تعدادی هم برای محکم کاری دوبار این کار را انجام می دادند ابتدا و انتهای کلاس که مجبور باشی
تمام ساعت سر کلاس بنشینی
هم رشته ای داشتیم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود
هر وقت این خانم سر کلاس حاضربودحتی اگر نصف کلاس غائب بودند جناب
مجنون می گفت:استاد همه حاضرند! و اگر غائب کلاس این خانم بود و بس می گفت:
استاد امروز همه غائب اند،هیچ کس نیامده!
در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و در دورا دور می شنیدم که بسیار
خوب و خوش هستند
امروز خبر دارشدم که آگهی ترحیم با نو را با این مضمون چاپ کرده است:
"هیچ کس زنده نیست...همه مردند"
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ببخشید اگه ناراحتتون کردم...
با اجازت اسم وبت را نوشتم پشت شیشه ماشینم...این دو سه مطلبت را با چه فونتی نوشتی من تقریبا تمام فونت ها را دارم اما نتونستم چیزی بخونم
خیلی غم داشت خیلی....
وب خوبی داری
بهم سربزن اگه افتخار تبادل هم دادین خبرم کنین
پاسخ:ممنون که به وبلاگم سر زدید لینکتون کردم
پاسخ:ممنون از حضورتون
پاسخ:ببخشید اگه ناراحتتون کردم
لطفا به منم سربزن
اگه با تبادل لینک موافقی بگو تا لینکت کنم
پاسخ:حتما
خيلي زيبا ولي غم انگيز بود
يا مهدي!!
وقتي تو نيستي همه نيستند!!!
يعني هستند اما مثل تو نيستند!
العجل
پاسخ:ممنون از حضورتون
میدونی یعنی چی؟؟؟
یعنی"داغ اون"...!!!(
پاسخ:واقعا....چرا....