ماهی
ماهیمون هی می خواست یه چیزی بهم بگه
تا دهنشو باز می کرد آب می رفت تو دهنش
نمی تونست بگه...
دست کردم تو آکواریم درش آوردم
شروع کرد از خوش حالی بالا وپایین پریدن
دلم نیومد بندازمش اون تو...
اونقدر بالا وپایین پرید که خسته شد وخوابید
دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب
ولی الان چند ساعته بیدار نشده...
یعنی فکر کنم بیدار شده
دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب
این داستان بعضی از آدم هایی هست که کنارمونند دوستشون داریم،
دوسمون دارند ولی مارو نمی فهمند
فقط تو دنیای خودشون
دارند بهترین رفتار را با ما می کنند.
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:آفرین
پاسخ:مرسی از لطفتون دوستم بهم داده بود
پاسخ:مر30
پاسخ:لطف داری
پاسخ:دوستم بهم داده بود
پاسخ:آره خودمم همین طور اولش بودم یکی از دوستام بهم داده
خیلی قشنگ بود
پاسخ:مرسی
پاسخ:نمی دونم چرا نرفتم
پاسخ:مر30عزیزم
پاسخ:امروز توی مدرسه یکی از دوستام بهم داد