بی دریغ باش مثل باران.....

حرف هایی ازجنس باران

قانون زندگی

 

همه یادشون می مونه با هاشون چی کار کردی..

ولی..

یادشون نمی مونه براشون چی کار کردی...

پس نگران نباش این قانون زندگیه...


روز مادر

 

 

 

 

 

 


لحظه

غمناک ترین لحظه زندگی را..

از کسی تجربه می کنی که..

شیرین ترین خاطرات زندگی را با وی داشتی...


پاییز

کاش،چون پاییز بودم...

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم..

برگ های آرزویم..یکایک زرد میشد

آسمان سینه ام،پر درد می شد

اشک هایم..همچو باران..

دامنم را رنگ می زد..

و..چه زیبا بود..اگر پاییز بودم...


فروتن

وقتی داری بالا میری

مهربان باش و فروتن،

چون وقتی داری سقوط می کنی

از کنار همین آدم ها رد میشی...


رها

اگر کلید دری را نداری قفلش نکن...

اگر کسی رو دوست نداری خردش نکن...

اگر دستی را گرفتی رهایش نکن...


یخ

زندگی ما حکایت یخ فروشی است

که از او پرسیدند

فروختی؟گفت:نه ولی تمام شد


بیش از حد

هیچ وقت بیش از اندازه عاشق نباش

بیش از حد اعتماد نکن

و بیش از حد مجبت نکن...

چون همین بیش از حد

به تو بیش از حد آسیب می رسونه


طوفان

گاهی

درهمان جایی که هستید

مدتی متوقف می گردید

چون خدا می داندآنجایی

که قرار است بروید

طوفانی برپاست

شکرگزارباشید


معجزه خاک تربت کربلا

این نوشته زیر را حتما بخوانید

واقعیتی است که برای مادرم اتفاق افتاد

و من به معجزه ی خاک تربت کربلا پی بردم

هفته اول عید مادرم و پدرم به کربلا رفته بودند

مادرم تعریف می کرد

شب دوم بود که به کربلا آمده بودیم

و من درحرم حضرت عباس(ع) به تنهایی نشسته بودم

و سنگ کربلایی که بر روی آن نماز خوانده بودم جلویم بود

که یک خانم قزوینی باحجاب که در کنارم نشسته بود

ازمن سوال کرد این سنگی که جلویتان است چیست؟

مادرم می گفت برایش توضیح دادم که این تکه سنگی است که پس از

تعویض سنگ های قدیمی حرم امام حسین(ع) حدود شصت سال

میزبان زائران حسینی بوده.

مادرم می گفت این خانم قزوینی به محض این که شنید آن سنگ را در

بغل گرفت وشروع به بوسیدن آن و گریه کردن کرد

مادرم یک عادتی که دارد وقتی با یک سنگ کربلا در مسجدی،حرم ائمه ای نماز می خواند

اگر کسی آن را بردارد و به آن دل ببند و دلش راهی کربلا شود آن سنگ را به عنوان تبرک

به آن ها میدهدالان هم مطابق حرف بالایم مادرم آن سنگ را به خانم 

قزوینی به عنوان تبرک میدهد

ابتدا قبول نمی کند ولی با اصرار مادرم قبول میکند.

ایشان می گوید مادری سید دارم که هر دعایی میکند مستجاب می شود

و خیلی معتقد به این چیز های تبرک میباشد

مادرم به او می گوید ما حتی خاک تربت هم داریم.

مادرم می گوید که یکی از دوستان شوهرم

در حرم امام حسین و حضرت ابوالفضل(ع) کار می کند و دائم این چیز های متبرک به ما میدهد

مادرم به ایشان می گوید:ما الان هم خاک تربت به همراه داریم.

خانم قزوینی از مادرم در خواست می کند که آدرس هتل شان در کربلا را به او بدهد

تا آخر شب به هتل مادر و پدرم برود و خاک تربت رابگیرد

ولی بعد به مادرم می گوید احتمال دارد که نتوانم بیایم و بعد خیلی حالش دگرگون می شود

در این لحظه اشاره به دخترش که کمی دورتر از آنها بوده می کند و می گوید

این دخترم است دانشجوی رشته بهداشت حرفه ای در دانشگاه شاهرود می باشد

مادرم در این لجظه می گوید من یک دختر دایی دارم که دقیقا همین رشته ودر همین دانشگاه درس می خواند

این خانم سریع دخترش را صدا میزند و دخترش بعد از سلام و احوال پرسی با مادرم

اسم دختر دایی مادرم را می پرسد وبعد از شنیدن اسم دختر دایی مادرم با کمال تعجب می گوید از هم اتاقی هایم است

و یکی از صمیمی ترین دوستانم در دانشگاه.خانم قزوینی و مادرم خیلی خوش حال می شوند چون به واسطه

دختر دایی مادرم خاک تربت به دست آن ها می رسد ممکن است در ذهنتان این سئوال پیش بیاید که چطور؟

وقتی که دختر دایی مادرم قرار است به دانشگاه برود ما بسته متبرک خاک تربت را به او میدهیم و در شاهرود

به دختر خانم قزوینی می دهد و دختر خانم قزوینی هنگام باز گشت از دانشگاه وقتی که به قزوین می رود این بسته را به دسته مادرش می رساند

و این گونه بود که من به خاک تربت  ومعجزه هایش فوق العاده ایمان پیدا کردم

که چقدر دنیا کوچک است و امام حسین این خاک را به دست عاشقان حسینیش می فرستد

السلام علیک یا ابا عبدالله

 


Weblog Themes By Pichak

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 21 صفحه بعد

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 102
بازدید دیروز : 127
بازدید هفته : 446
بازدید ماه : 444
بازدید کل : 37438
تعداد مطالب : 202
تعداد نظرات : 520
تعداد آنلاین : 1

دریافت کد موزیک آنلاین

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس